گزیده ای از حکمت های شهید مطهری
مثل شهید مثل شمع است که خدمتش از نوع سوخته شدن و فانی شدن و پرتو افکندن است تا دیگران در این پرتو که به بهای نیستی او تمام شده بنشینند و آسایش بیابند و کار خویش را انجام دهند.
قلب سلیم و نیت پاک و دل نورانی سعادت دنیا را به سعادت آخرت متصل می کند . آدمی را از دایره محدود خودبینی خارج می کند و خالص برای خدا می گردد . آن وقت است که از همین مال و جاه و ابزارهای دنیوی خانه آخرت می سازد .
آن وقت می توان نام محدودیت روی چیزی گذاشت که انسان را از موهبت و سعادتی محروم کند . اما چیزی که خطر را از انسان دفع می کند و انسان را از مخاطرات صیانت می کند او مصونیت است نه محدودیت و تقوا چنین چیزی است .
اسلام می گوید: نه حبس و نه اختلاط بلکه حریم . سنت جاری مسلمین از زمان رسول خدا (ص) همین بوده است که زنان از شرکت در مجالس و مجامع منع نمی شده اند . ولی همواره اصل حریم رعایت شده است .
منطق شهید منطق دیگری است . منطق شهید منطق سوختن و روشن کردن است . منطق حل شدن و جذب شدن در جامعه برای احیای جامعه است . منطق دمیدن روح به اندام مرده ی ارزش های انسانی است .
شهادت شهید مطهری و خواب عجیب
روایت از همسر شهید
شهید مطهری چند شب قبل از شهادت خواب عجیبی دیده بودند که نزدیک کعبه با امام استاده اند و پیامبر به سرعت به طرف ایشان می آیند . وقتی به ایشان می رسند و می خواهند مصافحه کنند می گویند : یا رسول الله (ص) امام از اولاد شما هستند (یعنی من هیچم ) . پیامبر هم ابتدا امام را می بوسند و دست بر سرشان می کشند و سپس به طرف شهید مطهری بر می گردند و لبهایشان را روی لبهای شهید می گذارند و به همین حالت تا مدت زیادی نگه می دارند . ایشان ناگهان مرا از خواب بیدار کردند و گفتند: خواب عجیبی دیدم . ایشان خواب هایشان را هیچ وقت به من نمی گفتند . معمولا برای علامه یا آقای کشمیری و یا حضرت امام تعریف می کردند . دستم را بر روی لبانش گذاشت و گفت : ببین داغ است _باور کنید داغ بود _ گفتم : بله داغ است تب دارید؟ جواب دادند نه . الان من با حضرت رسول ملاقات داشتم . حضرت لبانش را بر لبم نهاد و حدود یک ربع این حالت طول کشید . به نظر شما تعبیر این خواب چیست ؟ من جواب دادم :به نظرم حضرت گفته های شما را تایید کردند . گفتند نه . همین روزها حادثه ای در زندگی من رخ می دهد.
سپس برای نماز شب برخواستند و دیگر نخوابیدند . این خواب را شب جمعه دیدند و سه شنبه شب هفته بعد به شهادت رسیدند.
همسر شهید اضافه می کنند:
در مورد کتاب سیری در نهج البلاغه خواب دیدم که ایشان در حال مطالعه هستند و قدم می زنند و روی ورقه مطلب می نوشتند و لای کتاب می گذاشتند . من پرسیدم آقای مطهری چه می نویسید؟ جواب دادند مطالبی را به کتاب سیری در نهج البلاغه اضافه کردم . آن وقت به من اشاره کردند که نمی دانید این کتاب با من چه کرد و در حالی که دستشان را به طرف بالا می بردند سه بار تکرار کردند:" سیری در نهج البلاغه " به این معنا که مقام مرا این کتاب بسیار بالا برد .
شهیدان را به خاک نسپاریم به یاد بسپاریم .
" سردار شهید همت "
خاطراتی از فاتح خرمشهرسرلشکر شهید حسین خرازی
خط شکن
به جای آنکه در سنگر فرماندهی بنشیند و بچه های خط شکن را راهنمایی کند خودش خط شکن بود . اولین نفری بود که همیشه خودش را به خاکریز دشمن می رساند . کمتر اتفاق می افتاد که حاج حسین موقع عملیات جلوتر دیده نشود.
ایثار
ترکش توپ خرده بود به گلوشان . خودش و راننده اش . خون ریزیش شدید شده بود و نمی گذاشت زخمش را ببندم . می گفت اول اون . اون زن و بچه داره امانته دست من و بی هوش شد .
مثل همه
یک روز برای ناهار مسئولین چلوکباب آوردند. ولی غذای بقیه بچه ها چیز دیگری بود . وقتی حاج حسین از جریان مطلع شد پرخاش کنان به مسئولین تدارکات گفت :" چرا برای ما چلو کباب آوردید و برای دیگران نبردید؟ فورا یا فکری برای آنها بکنید یا این غذا را از جلوی من بردارید ." بعد هم لب به غذا نزد.
احترام به علماء
احترام خاصی برای روحانیت قائل بود . در برابر آنها خود را کوچک می گرفت . بارها در مقابل چشم نیروهای لشکر دست علمایی که در لشکر حضور پیدا می کردند را می بوسید . می گفت :" ما هر چه داریم از این علمای شیعه داریم "
نا شناس
1) به آرپی جی زن گفتم چرا شلیک نمی کنی ؟ گفت نیروی کمکی من رفته موشک بیاره . چند دقیقه بعد حسین از راه رسید . خسته و کوفته با یک گونی موشک آرپی جی . بعد هم شروع کرد به بستن خرج موشک . فهمیدم کمک آرپی جی زن هم شده .
2) حمام خراب شده بود . حاج حسین به راننده تانکر آب گفت :" برادر می شود لوله آب را روی سر من بگیری تا سرم را بشویم ؟" راننده تانکر گفت :" مگر خون تو از بقیه رنگین تر است برو در نهر شنا کن " حاجی گفت :" من به آن آب حساسیت دارم ." بالاخره با اصرار راننده شیلنگ را روی سر حاجی گرفت . موقع شستن سر به خاطر اینکه حاجی یک دست داشت مقداری در شستن شامپوها معطل شد . راننده گفت: " مردم با دو دست کم می آرن . تو نصفه اومدی چه کار کنی . اصلا دست و پاگیر هستی . جبهه شده بچه باز ی. حالا یک چیز شنیده اند همه می خوان بشن خرازی . یکی نیست بگه پدر آمرزیده ها او که می بینی جنسش فرق داره ." حاج حسین همچنان ساکت بود . آخر سر هم راننده برای شوخی آب را گرفت داخل یقه حاجی و او را خیس کرد . حسین هم خندید و بعد به طرف قرارگاه رفت. راننده هنوز نمی دانست با چه کسی طرف بوده است .
پیش بینی شهادت
گفت:" من در این عملیات شهید می شم ." گفتم :" اگر شهید شدی اسم بچه ات را چه بگذارند؟ " گفت مهدی . این صحبت ها بیست ساعت قبل از شهادتش بود .
مقام معظم رهبری :
" او ( حسین خرازی ) سردار رشید اسلام و پرچمدار جهاد و شهادت بود که با ذخیره هایی از ایمان و تقوا و جهاد و تلاش شبانه روزی برای خدا و نبرد بی امان با دشمنان اسلام در آسمان شهادت پرواز کرد و بر آستان رحمت الهی فرود آمد و به لقاء الله پیوست . "
گهگاه واقعه ای می لرزاندت تکانت می دهد و هروقت که می لرزی هوشیار می شوی واز جهالت بیرون می آیی و این بار هم لرزشی است و تکانی .
از آن اول که آدمها خودشان را شناختند محتاج دوست بودند . نمی دانم این یک رفتار فطری است یا نقیض هم بر آن عارض است . ولی شاید اینطور باشد که آدم محتاج است که دوست بدارد و دوست بدارنش . شاید هم خوانده باشی که این دوست می تواند زمینه بسیاری از کارها شود. دوست ممکن است خیلی ها را به منجلاب گناه وهلاک بکشاند و ممکن است خیلی ها را هم به سوی سعادت برساند. پس دوستی یک زمینه است و شاید بهترین راه نفوذ به وجود آدمی باشد .
اگر می خواهی در کسی تاثیر بگذاری باید در احساسات او وارد شوی . اول کار به سراغ ریزه کاری های عقلانی و فلسفی نرو . سعی نکن با دلایل منطقی در روح کسی وارد شوی . ابتدای کار مساعد کردن وجود مخاطب است و این راه انقلاب قلب اوست . می گویند مذهب زرتشت به کشاورزی اهمیت زیادی میداد و" زرتشت " گفته بود که هر کس قناتی بکند چه پاداشها برایش در روز جزا وجود دارد. ایمان به چنین مطلبی که در اصل ریشه ای از دوستی در آن وجود دارد در زمینهای ناهموار آن سوی خراسان قناتهایی را بوجود آورده است که جای بسی تعجب است . این نتیجه ایمان است و اثر ایمان در یک جنبه دوستی باشد چه کارها که نمی کند.
قصه قصه حب است . وقتی تمام زندگی انسان تمام افکار یک انسان بعد از خدا یک دوست باشد و آن هم دوستی همسنگ تو قصه دیگر قصه فرهاد نیست افسانه مجنون نیست . قصه لرزیدن قلبی و چکیدن اشکی است . قصه قصه غریبی است با یک آشنا میان این همه غریبه ها . این دوستی مثل دوستی های خیلیهای دیگر نیست که با هر بادی برباد رود . دوستی ریایی و تظاهر هم نیست دوستی برای دنیا هم نیست . دوستی برای خداست .
وقتی تمام برخوردها و آمد ورفت ها برایت دوستی نسازد و همه را غریبه پنداری آنگاه محجوب و افتاده می شوی و تشنه یک دوست که او را بیابی و برایش همه دردهایت را بگویی این بریده کلام که حاصل تکانهای بیجای دست توست وقتی باورت می شود که دردمند باشی . باید لحظه ای از غم جدا نباشی . آخر بیغمها آرام نیستند . زندگی بی غم زندگی مردگان است و چه خوب گفته است که :
"ارزش هر شخصی به اندازه درد و رنجی است که او در طی این چند روز دنیا می کشد "
دست نوشته شهید احمد رضا احدی نفر اول کنکور پزشکی سال 64
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
منوی اصلی
صفحه نخست
پست الکترونیک
صفحه ی مشخصات
خانگی سازی
ذخیره کردن صفحه
اضافه به علاقه مندیها
نوشته های پیشین
لوگوی دوستان
لینک دوستان
آمار وبلاگ
بازدید امروز :2
بازدید دیروز :2 مجموع بازدیدها : 90857 خبر نامه
وضعیت من در یاهو
موسیقی وبلاگ
جستجو در وبلاگ
|